به گزارش مشرق، در حالی که پذیرش مهاجران در اروپا و آمریکا به یکی از مشکلات اصلی کشورهای غربی تبدیل شده، شبکه الجزیره در گزارشی به میهمان نوازی ایرانیها از مهاجران لهستانی در زمان جنگ جهانی دوم پرداخته است.
خردادماه سال گذشته بود که یک رسانه آمریکایی در گزارشی تصویری به حضور پناهجویان لهستانی در ایران به دنبال جنگ جهانی دوم پرداخت.
در گزارش پایگاه «مشبل» به مهمان نوازی و برخورد گرم ایرانیها با لهستانیهای جنگ زده اذعان شده بود.
حالا، خبرنگار شبکه الجزیره با حضور در منزل یکی از مهاجران و پناهجویان لهستانیتبار، خاطرات او از 8 دهه حضورش در ایران را مرور کرده است.
گزارش الجزیره را در متون زیر بخوانید:
«هلنا استلماچ 86 ساله درباره پرواز آزادانه طوطیاش به نام تاجی، در آپارتمانش واقع در مرکز تهران میگوید: "من دوست ندارم او را در قفس بگذارم. من حبس و زندانی شدن را دوست ندارم".
استلماچ حدود 8 دهه قبل درسش را درباره زندانی بودن، تبعید و فرایند جستجو برای مهاجرت یاد گرفت. سپتامبر 1939 سربازان آلمانی از غرب به لهستان حمله کردند و سربازان شوروی شرق کشورش را اشغال کردند.
ارتش سرخ اتحاد شوروی بیش از یک میلیون لهستانی را به سیبری فرستاد و خانواده استلماچ یکی از آنها بود. سربازان شوروی پدرش را در لهستان بازداشت کردند و هلنای 8 ساله و مادرش بالاجبار خانهشان را ترک کردند.
استلماچ میگوید که "نیمه شب بود که آنها (سربازان شوروی) سراغ ما آمدند. آنها ابتدا ما را به کلیسا فرستادند و سپس از آنجا به سیبری. همه چیزی که همراه ما بود، فقط یک چمدان، یک قالیچه قدیمی و تکههایی از جواهرات و عکسهای خانوادگی قدیمی بود".
او در کتاب خاطراتش که در سال 2009 به فارسی خودش تحت عنوان از ورشو تا تهران منتشر کرده، بازگو میکند که چطور روزانه، مهاجران و پناهجویان در سیبری از سرمای سوزان، بدرفتاری و بیماری میمردند. گاهی اوقات به خاطر سوءتغذیه، دندانهایشان در حالی که داشتند صحبت میکردند، از دهانشان بیرون میریخت.
این کابوس برای دو سال به طول انجامید تا اینکه آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد و این سبب شد تا جوزف استالین موضعش درباره لهستانیها را عوض کند. در سال 1942 او آنها را آزاد گذاشت تا برای رسیدن به ایران، سپس لبنان و فلسطین، راهی جنوب شوند.
در همان روزها، دهها هزار لهستانی برای سکنی گزیدن، عازم خاورمیانه شدند. امروز، اما لهستان درهای کشورش را به روی مهاجران و پناهجویانی که مسیر برعکس(لهستانیهای دوره جنگ جهانی دوم) را انتخاب کردند، بسته است.
نرگس خرقانی کارگردان ایرانی که اخیرا مستندی درباره پناهجویان و مهاجران لهستانی در ایران در جنگ جهانی دوم ساخته، گفت که "این چیزی نیست که مردم و سیاستمداران دوست داشته باشند درباره آن حرف بزنند یا حتی به آن اشاره کنند. به نظر من، یک اجماع ناگفتهای برای به فراموشی سپردن این موضوع وجود داشته است. پس از پایان جنگ جهانی دوم، کشورهای پیروز فقط میخواستند درباره جنایات هیتلر حرف بزنند. این روزها در نظر بگیرید که غرب چطور دارد با مهاجران رفتار میکند و این موضوع برای آنها هیچ معنا و مفهومی ندارد که بخواهند درباره مهاجران(لهستانی) حرف بزنند".
در سال 1942 حدود 120000 مهاجر از لهستان مهاجرتشان را از شوروی به ایران شروع کردند.
رضا نیکپور یک مورخ ایرانی- لهستانی و عضو موسسه دوستی ایران-لهستان گفت که "وقتی لهستانیها وارد ایران شدند، این کشور شدیدا تحت تاثیر بی ثباتی سیاسی و قحطی بود. علاوه بر آن، شورویها و بریتانیاییها همه منابع ایران را مصادره کرده و آن را از ایران به خط مقدم درگیری در اروپا میفرستادند. همه این اتفاقها در حالی افتاد که ایران بی طرفی خودش را از زمان آغاز جنگ اعلام کرده بود".
لهستانیها از شهر بندری انزلی در جنوب سواحل دریای خزر وارد ایران شدند. کشتیهای شوروی که در انزلی لنگر انداختند، پر از مهاجران و پناهجویان گرسنه لهستانی بودند البته آنها جزو خوش شانسها بودند چرا که بسیاری دیگر از آنان، در طول مسیر از تیفوس، حصبه و گرسنگی مردند و اجساد آنها به دریا ریخته شد.
استلماچ به آن اندازه خوش شانس بود که به این بیماریها مبتلا نشود و از گرسنگی نمیرد. مادر او پرستار بود و در ازای مراقبت از پسر بیمار کاپیتان کشتی در طول سفر در دریای خزر، برای استلماچ کوچک غذا و مراقبت دریافت کرد. پس از دو روز حضور در کشتی، آنها به کشوری جدید وراد شدند؛ کشوری که به غذا، نیاز شدیدی داشت و از شورشها ناشی از کمبود شدید نان در پایتختش رنج میبرد.
منابع بسیاری به صورت مستند اعلام کردند که مهاجران لهستانی در کامیونهایی از انزلی به تهران فرستاده شدند و در آنجا ایرانیها به آنها چیزهایی پرت میکردند. مهاجران وحشت زده، ابتدا فکر کردند که به آنها سنگ زده میشود اما به زودی متوجه شدند که این سنگ نیست بلکه شیرینی و آب نبات است.
رسزارد آنتولاک متخصص و کارشناس تاریخ ایران و شرق اروپا که مادرش یکی از مهاجران لهستانی حاضر در ایران بود، در مقالهای نوشت که "مهاجران لهستانی از لبخندها و بخشندگی مردم ایران بیشتر از غذاهایی که سربازان بریتانیایی و هندی به آنها دادند، قوت قلبو آرامش گرفتند".
در تهران، مهاجران در 4 اردوگاه و کمپ قرار گرفتند و حتی یکی از باغهای خصوصی شاه ایران به صورت موقتی تبدیل به اردوگاه مهاجران شد و بیمارستانی اختصاصی هم برای آنها اختصاص داده شد.
نیکپور به الجزیره گفت " مهاجران لهستانی در ایران به خوبی پذیرفته شدند و آنها در جامعه ادغام شدند و به عنوان مترجم، پرستار، منشی، آشپز و خیاط کار کردند. برخی از آنها با ایرانیها ازدواج کردند و برای همیشه در ایران ماندند".
مهاجران لهستانی در ایران ایستگاه رادیویی دایر کردند و روزنامه هایی به زبان مادریشان منتشر کردند. آنها وارد صحنه هنر ایران شدند و همانند دیگر امواج مهاجرت، غذایشان در منوهای پدیدار شد. امروزه هنوز هم پودینگ لهستانی در ایران خیلی رایج است.
غذا بود که استلماج را به محمد علی که بعدا شوهرش شد، رساند. مادر استلماچ مغازهای در مرکز تهران برای فروش غذاهای لهستانی کرایه کرد. علی در مغازه بغل دستی آن کار میکرد و همزمان زبان انگلیسی میآموخت.
علی با لبخند درباره آن زمان میگوید که "هلن انگلیسی و آلمانی بلد بود. من از او خواستم به من در زبان انگلیسی کمک کند و حالا پس از بیش از یک ربع قرن، ما هنوز هم با هم هستیم".
تغییرات بسیاری از زمان حضور استلماچ و مادرش در ایران اتفاق افتاد: جنگ جهانی دوم تمام شد، انقلاب اسلامی در ایران پدید آمد، دیوار آهنین (بلوک شرق) فرو پاشید، لهستان عضو اتحادیه اروپا شد اما با وجود همه این سالها، استلماچ و مادرش تصمیم به باقی ماندن در ایران گرفتند.
آنها به دفعات از وطنشان بازدید کردهاند و حتی مدال عقاب سفید که از نشانهای با افتخار لهستان است هم دریافت کردند.
مادر استلماچ سال 1983 درگذشت و در همان قبرستانی که مهاجران لهستانی در سال 1042 دفن شدند، به خاک سپرده شد. امروز، یک دیوار بلند، این قبرستان را از آپارتمانهای قوطی شکل در یکی از قدیمیترین مناطق تهران جدا میکند.
حمید تجریشی سرپرست و سرایدار این قبرستان به الجزیره گفت که "هنوز هم این قبرستان بازدیدکننده دارد. چند روز قبل، گروهی از گردشگران کهنسال لهستانی آمدند. برخی اوقات اتباع خارجی به صورت تک تک میآیند و به دنبال اسامی پدربزرگهایاشن در آرشیو ما میگردند و سپس روی قبرها گل میگذارند و میروند".